
دوم تیر، سالگرد پرواز آتشین، شعله مقدس آزادی، مجاهد قهرمان «ندا حسنی» است و هشتم تیر سالگرد جاودانگی مادرش، «فروغ». شگفتا که هر دو در تیرماه از خانه خاکی ما سفر به دیار جاودانگی را برگزیدند. یکی در سال۸۲ و دیگری در سال۸۸.
فروغ فقط ۶سال پس از ندا مهمان جهان ما بود. او را از نزدیک، هنگامی که به اشرف آمده بود، دیده بودم. این یادداشت را در سال۹۴ به یاد هر دو نوشتم؛ چگونه میتوانم هنوز یاد آنان را گرامی بدارم؛ و بار زیستن را تابآورم؛ اگر نه این باشد که بگویم آرمانشان را که آزادی مردم ایران بود، پی خواهم گرفت.
روز دوم تیر سال ۱۳۸۲ندا حسنی عشق فروزان و شعلهور آزادی در اعتراض به معامله کثیف دولت فرانسه و رژیم ضدبشری آخوندی، مبنی بر بازداشت مریم رجوی، خود را در برابر سفارت فرانسه در لندن به آتش کشید و طومار توطئه دولت فرانسه در همدستی با رژیم آخوندی را درهم پیچید.
شهید ندا حسنی از زبان مادر و پدرشجاع و پرصلابتش در سالگرد شهادت:
در سالگرد شهادت عشق فروزان ندا حسنی که در تاریخ ۱۷ژوئن در اتاوای کانادا برگزار شد، ابتدا خانم فروغ حسنی و سپس آقای احمد حسنی، مادر و پدرشجاع و پرصلابت ندا، جملههای شورانگیزی در مورد فرزندشان گفتند که در زیر قسمتهایی از آن را آوردهایم:
… اولین چیزی که ندا یاد گرفت، عشق بود. عشق به خانواده، عشق به مردم، عشق به میهن، عشق به آزادی. عموی ندا، مجاهد شهید مسعود حسنی، که در سال ۶۷همراه با هزاران تن از یارانشان در قتلعام زندانیان سیاسی اعدام شد، تأثیر زیادی روی ندا گذاشت. ندا یکی از رزمندگان ارتش آزادیبخش بود. من مغرورم و افتخار میکنم که یک هوادار سازمان مجاهدین هستم. من افتخار میکنم که گوش به فرمان خانم مریم رجوی رئیسجمهور برگزیده مقاومت باشم… ندا با رفتن به این راه نهتنها خود را جاودانه کرد بلکه برای من نیز باعث جاودانگی شد. هر کس به ندا فکر میکند، مریم را بهیاد میآورد.
ندا به انتخاب خود این راه را برگزید و من خوشحالم که خودش راه خودش را انتخاب کرد اگر چه لحظه لحظه با او سوختم و میسوزم. ندا عاشق همه شما بود عاشق همه مردم.
من به او افتخار میکنم، تنها آرزویی که دارم این است که من هم به اندازه او قوی باشم که بتوانم پیامش را به دنیا برسانم. فرزندم، عزیزم، من به تو افتخار میکنم، من با تو به آسمان رسیدم و به خورشید بوسه زدم….»
سپس پدر ندا گفت:
« ندا از ۷-۸سالگی شروع به افشاگری علیه رژیم جنایتکار آخوندی کرد. در تمام پایتختهای اروپایی، در کانادا و در آمریکا، نقطهیی نبود که ندا در آن نرفته باشد و جنایتهای رژیم را افشا نکرده باشد. در هر شرایطی چه در هوای گرم تابستان یا سرمای ۴۰درجه زیر صفر اتاوا که من خود شاهد بودم، گاهی تا ۱۲شب به این امر اشتغال داشت. فعالیت ندا زمانی بیشتر شد که همین دولتها مقاومت ایران را که با بانکدار مرکزی تروریسم مبارزه میکرد در لیست سازمانهای تروریستی گذاشتند. ندا معتقد بود که این یک بیعدالتی مضاعف است.
دولت فرانسه در چنین روزی در سه سال پیش در یک زدوبند ننگین با رژیم آخوندی به دفتر شورای ملی مقاومت در فرانسه حمله کرد و رئیسجمهور برگزیده مقاومت، خانم رجوی را دستگیر کرد. برای ندا و سایر دوستانش دیگر ممکن نبود که بهصورت معمول با این توطئه برخورد کنند. ندا، صدیقه، مرضیه، حمید، حشمت و محمد و همه مرغان عاشق دست به اقدامی زدند و با شعله وجودشان چنان رعد و برقی در جهان ایجاد کردند که کورترین چشمها و کرترین گوشها هم دیگر نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. آنها با این کارشان شوکی به وجدان بشریت وارد کردند.
وای که چه آتشی از وجودش برخاست، شعلههایش هنوز زبانه میکشد و از آتشش پلیدیها و نامردمیها تا دنیا دنیاست خواهد سوخت.
اکنون پیروزی مقاومت در فرانسه اولین گام محسوب میشود. و مطمئناً بهزودی این دولتها باید حق و حقوق مقاومت را بهرسمیت بشناسند.
شاید ما عادت کردهایم فقط در شرایط دشوار به عزیزان از دست داده فکر کنیم؛ به یارانی که دیروز با ما و در ما بودند و امروز تکهای از آبی آسمان یا دقیقهیی از زلالی بارانند؛ برخلاف عرف و عادت، یاد از شهیدان در به ثمر رسیدن پیروزی نیز متصور است. شاید درستترین لحظه یاد از آنان همین باشد.
چهارشنبه شب ۲۶شهریور۹۳ بعد از شنیدن خبر مهم بسته شدن پرونده ننگین و طولانیمدت اتهام تروریستی دولت فرانسه به مجاهدین، یعنی در اوج یک پیروزی خیرهکننده و بسیار درخشان، بیاختیار به شهیدان اندیشیدم. نمیدانم دانههای درشت اشکی که پیاپی بر پلکان مژگانم میشکفت – و آن را پنهان نمیتوانستم کرد- از کجا میجوشید.
اینک و امروز، در سالگرد ۱۷ژوئن، ۱۲سال پس از آن فاجعه سیاه، و در عینحال آزمایش بزرگ، نمیتوانم به مسئول و فرمانده دیرینم، مجاهد شهید صدیقه مجاوری نیندیشم؛ زن مجاهدی که فرماندهیی شایسته و کارآمد در ارتش آزادیبخش ملی ایران بود.
نمیتوانم به خواهر مجاهد ندا حسنی فکر نکنم و به مادرش فروغ که او را در اشرف دیده بودم. یک دنیا شوق و آرزو بود و راه درازی را از کانادا تا اشرف آمده بود، و به همه رزمآوران آزادی بهمثابه فرزندان خویش مینگریست.
آه! چقدر به قهرمانی و شجاعت ندا میبالید، میگفت: «شعلههای دختر من امضای آزادی بود»، یا: «من به دخترم بسیار افتخار میکنم؛ به آنچه که کرد و راهی که رفت افتخار میکنم. قبل از آن مردم به رژیم بنیادگرای ایران توجهی نمیکردند. دخترم خود را قربانی کرد تا به دنیا بگوید، رژیم بنیادگرای ایران مردم را میکشد و شکنجه میکند».
اکنون ندا، در کنار صدیقه، در مزار سمبلیکش در اشرف، هنوز این شهر آرمانی را پاس میدارد؛ همان مزاری که نیروهای مالکی، به فرمان آخوندها، آن را با لودر شخم زدند اما مزار صدیقه و ندا که شخمزدنی نیست. علاوه بر آنان، یاد «فروغ» هنوز گردهماییهای هواداران مجاهدین در کانادا را عطرآگین میکند. آنان هنوز هستند. آن شب من آنها را در دستافشانی رزمآوران دیدم. آنها در هر مراسم با ما هستند.
… داشتم میگفتم… در سالگرد آن کودتای ارتجاعی- استعماری نمیتوانم به خواهر مجاهد به مرضیه باباخانی فکر نکنم؛ و به برادران مجاهد نادر ثانی، محمد وکیلی فر، حمید عرفا و سایر قهرمانان و شهیدان زندهیی که سرگذشت شورانگیزشان شایان نگارش کتابی جداگانه است. نمیدانم چرا در برابر آنان همیشه قامت شعر کوتاه است. آنان زیباترین انسانهای عصر افول انساناند.
… آه! نمیتوانم نمیتوانم به رئیسجمهور برگزیده مقاومت، مریم رجوی نیندیشم. به او که نمیدانم در تنهایی سلولش، در آن روزهای بحرانی و تب آلود با چه لحظات دشواری چنگ در چنگ بوده؛ روزهایی که حتی از شنیدن اخبار روزانه ممنوع شده بود.
ای کاش! روزی قلم او به سخن درآید تا مردم ایران اندکی بر پشتپرده حماسههای مقاومت ایران واقف شوند و به خود ببالند که در شرایط سخت چه والا رهبرانی دارند.
نمیتوانم به این نیندیشم وقتی خبر اولین خودسوزی را به او دادند چه حالی داشت و در قلب حساسش چه میگذشت؟
… و رهبر مقاومت مسعود رجوی که آگاهانه و شکیبوارانه لب از سخن فروبسته و به سختی دندان بر جگر فشرده بود. نمیتوانم تصور کنم پشت صبورِ پلکهایش، چه دریای مواج و متلاطمی به صخرههای ساحلی مشت میکوبید. خدا میداند چه توفان مهیبی از احساسات سرکش را بر شانههایش تاب آورده بود؛ او که وقتی از شهیدان با صدایی غرا و افتخارآمیز سخن میگوید، موی بر اندام شنوندگان راست میشود و حریقی سوزان شریانهای منتهی به قلب را درمینوردد.
صریح باشیم. نگارش حالات او کار این قلم ناچیز نیست. کسانی که توصیف مریم رجوی را از زبان او در مراسم ۳۰خرداد ۶۴ شنیده باشند، میدانند چه میگویم و بهخوبی به این معنا واقف خواهند شد که یک سینه سخن داشتن و لب فرو بستن یعنی چه؟ بعضی وقتها حالاتی هست که نمیتوان به آن کسوت کلام پوشاند. باید در خلوت اثیری خود باقی بمانند. کلام اشک برای واگویه آنان کافی است…
آه! چه داشتم میگفتم؟
…
داستان صد یقه مجاوری و «ندا حسنی»، داستان نسلی است که نخواسته و نمیخواهد شرف و هویت انسانی خود را معامله کند ولو به قیمت خاکستر شدن خود، خاکستر شدن آرمانها و ارزشهایش را نمیپذیرد. در بحبوحه پیروزی، یاد این شمعهای انسانی و عشقهای فروزان گرامی و متبرک باد که با افروختن خود در انظار وجدان جهانی، ورق ارتجاعی ـ استعماری را برگردانده و مانع از تکرار تلخ شکست در تاریخ مبارزات مردممان شدند. اگر نبودند شاید ۲۸مرداد وارهیی دیگر، سرنوشت خلق ما را بگونهیی تاریک رقم میزد. آنان «در برابر تندر ایستادند، خانه را روشن کردند و خاکستر شدند».
صدایی از اعماق گویی میگوید:
… اما نه، خاکستر نشدند. خونشان تخم رزمآور صدها آزادیخواه دیگر شد؛ هزاران مشعل حرمان سوز، در شبی ستبر که کارش کشتن امید و پرپر کردن خورشید است.
ع. طارق