
شهر تهران
آنچه در زیر میخوانید، گوشه بسیار کوچکی از تهران در فقر است. واقعیت دردناک و غمانگیر تهران بزرگ پس از نزدیک به ۴۰سال حاکمیت آخوندهای دزد و جنایتکار نظام ولایت فقیه است.
اگر کمی از نور لامپها و پرتوهای دروغین نورافکنهای آن فاصله بگیریم، با این صحنهها مواجه میشویم:

تهران در فقر

تهران در فقر
تهران در فقر فقط به نقاطی که از نور و روشنایی دور هستند، ختم نمیشود. در میان امواج نورانی طویلترین خیابان خاورمیانه در قلب پایتخت، چهره کریه و از قضا هولناکتر تهران در فقر باز هم دیده میشود:
تهران در فقر و عصیان
اینجا تهران است
شب، همه شهر را یک دست و یک رنگ میکند. تاریکیاش اصرار دارد چالههای سیاه شهر و پاهایی را که در آن شکسته و دیگر توان قدم زدن ندارند پر کند. اما شبهای تهران هر قدر هم تلاش کنند و تاریکیشان را به رخ شهروندان بکشند، نور مصنوعی و دروغین قویتر از تاریکی بر آن پیروز میشود. تهران هر قدر هم تاریک باشد، طویل ترین خیابان خاورمیانه در آن چنان با نورهای دروغین روشن شده است که نمیتوان چشم بر زشتیهای شهر بست. اینجا تهران است، خیابان ولیعصر، میدان تجریش، ایستگاه بیآرتی و ساعت از ۱۲نیمهشب گذشته است.

تهران در فقر – فقیرها و بیخانمانها در میدان تجریش
… اتوبوس در ایستگاه همایونی توقف کرد. ۴۰دقیقه از بامداد گذشته بود، میشد دختر جوان را که تنها در ایستگاه ایستاده بود بهوضوح دید. دختر وارد اتوبوس شد. روی صندلی نشست و از کیفش ساندویچ نصفهای را بیرون آورد و شروع کرد به خوردن آن. از او پرسیدم: «این وقت شب، تنها کجا میری؟
– خب دارم میرم خونه، سرکار بودم.
– خدا قوت، خسته نباشی. شیفت شب کار میکنی؟
– نه. از یه خانم نگهداری میکنم. شب باید صبر کنم بچههاش از سر کار برگردن تا برم خونه. واسه اینه که ساعت کار ندارم. صبح تقریباً ساعت ۱۰باید اونجا باشم. بازم خوبه از صبح زود نمیرم. وگرنه دیگه نمیتونستم درست و حسابی یه استراحت کنم.
حالا حقوق درست و حسابی داری؟
– چکار میشه کرد. بد زمونهای شده، آنقدر خرج زیاده که نمیشه با یه کار معمولی زندگی رو گذروند. ببخشید من مولوی پیاده میشم. اگه خوابم برد و تو هنوز تو اتوبوس بودی بیزحمت بیدارم کن.
خوابهای شبانه اتوبوس به امید صبح
دختر، آرام و بیهیچ حرف دیگری سرش را به پشتی صندلی جلوییاش تکیه داد و خوابید. خوابش عمیقتر از مردی بود که جیبهای شلوارش خالی خالی بود. زنان و مردان این ساعت از شب در اتوبوس فقط عمیق میخوابند و امیدوارند در ایستگاه مقصد خواب نمانند و به موقع اتوبوس را ترک کنند. هیچ فرصتی نیست برای شنیدن درددل زنها و مردهایی که اینجا نشستهاند. تاریک و روشن بودن شهر هیچ تفاوتی در زندگیشان ایجاد نمیکند و هر شب انتظار صبح را میکشند و صبحها در انتظار شب کار میکنند تا آرام بخوابند.
هوای شبهای اتوبوس خیابان ولیعصر با جمعیت کم و خلوت از روزهایی که ازدحام جمعیت اجازه نفس کشیدن را به آدمها نمیدهد سنگینتر است. اینجا در اتوبوس شب، خیابان ولیعصر، سکوت سنگین زندگی شهروندانی که از شمالیترین نقطه خیابان ولیعصر به سمت جنوب آن حرکت میکنند، همه شهر را ناشنوا کرده است و هیچ گوشی دلش شنیدن حرفهای شهروندان را نمیخواهد.
ایستگاه پارک ملت
اتوبوس نزدیک به ۱۰دقیقه بعد به ایستگاه رسید و ساعت دو بامداد حرکت کرد… اتوبوس دوباره غرق در سکوتی شد که نمیشد بهسادگی از آن عبور کرد.
تزریق مواد زنان

تهران در فقر
تهران در فقر
تهران در فقر
ساعت ۴ صبح، میدان ولیعصر
مأموران کنترل بلیت هم کم از مردان راننده ندارند. برای این مردان، خواب شب هیچ معنایی ندارد و روزهای روشن هم بهدنبال کار دوم دیگری لقمههای نان زندگیشان را میشمارند. راننده اتوبوس از رانندگی در این شیفت خوشحالتر است و روزها در کارگاه کفاشی کار میکند. دو دختر دارد. همه تلاشش را میکند تا زندگی زیباتری برای آنها بسازد. فقط یک زن دیگر در کابین زنانه اتوبوس نشسته است. او هم شبیه همه زنها و مردهایی که از ۱۲ شب تا ۴ صبح در چند اتوبوس مختلف نشسته بودند، عمیق خوابیده است.
راننده اتوبوس چند انجیر خشک از جیبش بیرون میآورد و در دهان میگذارد. هیچ معنایی از خواب در ذهن ندارد و میگوید: «باید اجاره خونه، خرج خورد و خوراک و تحصیل بچهها جور بشه. سعی میکنم همیشه جوری برنامهریزی کنم که شیفت شب به من بیفته تا روزها هم بتونم توی کارگاه کفاشی کار کنم. یه وقتایی هم که اینجوری پیش نمیره، همون ساعت خالی رو میرم کارگاه کفاشی. حالا فکر نکنی اونجا هم خوب پولی درمیادا… اون بنده خدا هم کار و بارش سکه نیست. یه دور ورشکست شده و حالا داره دوباره جون میگیره. همینه دیگه زندگی رو باید ساخت با همه چی».
میدان منیریه، آسمان شهر فرو ریخت

تهران در فقر
– حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده برات؟
– خوبم، چیزیم نیست. به توچه؟ مفتشی؟
– رنگت پریده. چیزی میخوری؟
– به تو ربطی نداره. نکنه تو هم کاسبی؟
– کاسب؟ کاسب چی؟
– برو بابا ولم کن تو پرتی. دست وردار خانوم جون. برو ول کن منو…
– چی شده چمباتمه زدی اینجا؟ نگرانتم دختر جون.
– طرف پولمو نداده. تو داری بده… نداری ساکت شو دست از سرم بردار.
۱۹سال بیشتر ندارد و به همراه چند زن دیگر تنفروشی میکند. اشک میریزد که مرد پولش را نداده و از خانه بیرونش کرده. بیشتر نگران آن است که باید سهم به قول خودش مدیرش را پرداخت کند و اگر پول را ندهد دیگر به او کار نمیدهد. دلواپسی دختر ۱۹سالهیی که نگران از دست دادن تنفروشی است را نمیشود حل کرد مگر با پرداخت پولی که مرد باید به او پرداخت میکرده است. حاضر نشد آدرس خانه را بدهد و سوار اتوبوس هم نشد. دو اتوبوس گذشت و او هنوز کنار ایستگاه چمباتمه زده بود.
ایستگاه آخر، میدان راهآهن
ساعت شش صبح است. ایستگاه میدان راهآهن آخرین ایستگاه خط طولانی بیآرتی است و همه مسافرها پیاده شدند. گروهی به سمت ایستگاه راهآهن میدوند تا از قطار خود جا نمانند و برخی آرامآرام قدم میزنند. هوا بوی باران نمیدهد اما کف خیابان خیس است تا بیخانمانها اینجا نخوابند. کنار پیادهراه سه مرد روی زانوهایشان نشستهاند. مرد جوانتر فندک روشن را زیر پایپ گرفته بود و دیگری دود میگرفت. تلخیهای شبهای تهران ادامه دارد… (روزنامه حکومتی جهان صنعت-۱۱مهر ۱۳۹۶)
آری، این است رهآورد دیکتاتوری ولایت فقیه برای ایران و پایتخت آن، تهران که این فقط مشتی از خروار و گوشهیی کوچک از ظلمی بزرگ در حق مردم ایران است. ظلمی که بیتردید بدون جواب نخواهد ماند. تهران در فقر غوطه میخورد، اما از دل این خاکستر خاموش بهزودی شعلههای قیام و عصیان برخواهند کشید. این روزها، حرکتها و تظاهرات اعتراضی اقشار مختلف مردم، در تهران و شهرهای مختلف کشور، رو به گسترش است؛ کارگران محروم و بهجانآمده، مالباختگان غارت شده توسط مؤسسات دستساز رژیم و دیگر اقشار ستمدیده به خیابانها میآیند و با شعارهایی که هر روز رنگ تندتری پیدا میکند و رادیکالتر میشود، علیه رژیم غارتگر و ستمکار آخوندی فریاد اعتراض سر میدهند. روزی نه چندان دور زنان و جوانان شجاع این میهن برخواهند خواست و طومار این رژیم ضدمردمی را درهم خواهند پیچید.