شکست حیاتی «ساندیسی» در مقابل آگاهی تاریخی

Share

«(برخی) زندگان، مردگانی هستند که در این
دنیا، دوران مرخصی‌شان را می‌گذرانند.»
(اسماعیل کاداره* ، آوریل شکسته، ص 115)
                                        *** ***
پرده‌یی آرام‌آرام بالا می‌رود و چهره‌یی در قاب و سیمایی مهذّب، هویدا می‌گردد. سیمایی که در گذر ایام، نقاب و پرده ـ حتی اگر بطئی ـ از او برگرفته شده و دارد چشم در چشم حضار می‌شود. حضّاری پرده‌بردار و نقاب‌انداز که البته می‌دانستند و می‌دانند در پس قاب و پرده، واقعیت کدام سیمایی، با استعانت از رمل و اسطرلاب، نهان نگاه داشته شده است.
 
رازگوی حرم‌نشین
روزگاری در سلسله‌ی سالوسیان بر ایران ما گذشت که حکایت روزمره‌اش، مصداق اسف‌انگیز این تعبیر بود: «حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود ــ تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند ـ (حافظ)». اما چرخه‌ی روزگارِ مقاومت و ماندگاری، خود، بهترین پرده‌بردار و نقاب‌انداز بود تا نقابدارِ تهذیب شده و حرم‌نشین را رازگوی سر پسِ پرده‌ی خویش کند.
حکایت «مردم‌سالاری» و «مردم‌گرایی» و «امت همیشه در صحنه» ی نظام ولایت، جیغی‌ست از سر گشاد سرنایی که مدام در سیرک جمعه‌بازار و منابر و دوربین و صدا و سیمای سالوس، داد و هوار و های و هویش بالاست. به‌راستی که مصداقی بی‌مسمّا نیست که این نظام، از این آخورِ ابتذال‌گرایی، بسیار علوفه ارتزاق کرده و می‌کند و سیری‌ناپذیر است.
بی‌تردید رزق و روزی‌یی که با عناوین «مردم‌ » و «امت» از آن می‌خورند، دستمایه‌یی است که هیچ اعتقادی به اصالت انسانی، هویت و حرمتش نداشته و ندارند؛ کما این‌که خمینی هرگز به خدای مورد ادعای خودش هم اعتقاد و ایمانی نداشت. تکاپوی زالوصفت و زالوزی، همه‌ی مایع و جماد هستی را برای ارتزاق نفس و سیاست و حکومت و قدرت‌پرستیِ خویش طلب کرده و می‌کند. ستایش خدایش و تحذیر منکرانش را هم با ترازوی داد و ستدِ نفس خویش سبک و سنگین و حلال و حرام کرده و می‌کند.
ناگزیری‌های زمانه که بر اثر مقاومت و پایداری 38ساله، گلوی نظام آخوندی را گرفته، وجوه گوناگونی یافته است. این روزها در مناظره‌ی کاندیداهای نمایش انتخابات، در مقاله‌ها، در میزگردهای تلویزیونی و در اظهارنظرهای دست‌اندرکاران نظام، شاهد پرده‌برداری و نقاب‌اندازی از هیأتی سراسر مبتذل هستیم؛ هیأت، شمایل و ابتذال هیولای اشرافیت قرون‌وسطایی نظام ولایت‌فقیه.
 
جنب و جوش زالوها در زیر ذره‌بین
      ذره‌بین حق آزادی را مقابل خورشید حق حاکمیت ملت بگیرید، آنگاه این ذره‌بین را بر تمامیت این هیأت و شمایل و هیولا بیاندازید تا در جنبش ناگزیرشان، هویت مبتذلشان را خودشان گواهی دهند. یکی از این جنبندگان، اسدالله بادامچیان عضو باند اعصار مفرغ و سنگ ـ مؤتلفه ـ است که هُرم سوزان مقاومت و تحریم مردم ایران بر نظام ولایت را حس کرده و ناگزیریِ زمانه را اعتراف می‌کند که «آن مردمی که با کیک و ساندیس، پای صندوق رأی می‌کشاندیم، دیگر نیستند یا دوره‌شان تمام شده است»!
حالا تو خود «حدیث مفصل بخوان از این مُجمل». مجملِ تمام انتخابات 38سال گذشته‌ی این رژیم و زالوگری از خون و گوشت و حیات و ممات ملت ایران. این جمله، عکس برگردان تمام صحنه‌های خمینی از زیر درخت سیب نوفل لوشاتو تا ایوان مدرسه‌ی رفاه و ایوان جماران است. این جمله، اسلاید بدون شرح یک تاریخچه است. در این جمله، سرنوشت رئیس‌جمهورهای 38ساله‌ی قسم خورده به ولایت‌فقیه هم هویداست. آنها هم خودشان «ساندیس» بودند که تاریخ مصرف داشتند و پس از انقضای بازار گرمی‌شان، مغضوب ولی‌شان گشتند و دور انداخته شدند. در این میان، بیچاره رجایی قِسِر در رفت که اصل حیاتش منقضی شد.
 
موتور جست‌وجوگر حقیقت‌یاب
      این «ساندیس» را باید جدی گرفت و واقعی دانست. این ساندیس ـ به‌مثابه تورنسل ـ را به هر سیاست و برنامه و حیات این رژیم که بزنیم، واقعیت، ماهیت و تاریخچه‌ی این رژیم را نشان می‌دهد. به‌خصوص گرایشی که شاید ابهامی در شناخت ماهیت و فلسفه‌ی وجودی این نحله از اندیشه و سیاست دارد، با این ساندیس می‌تواند به‌مثابه موتور جست‌وجوگری، پرده‌های ابهام را پس بزند و دچار اعجاب و شگفتی و تأسف از میزان غفلت خویش شود!
این جمله، یک فصل مفصّل از جامعه‌شناسی تمامیت این رژیم است. مردم و مقاومت ایران، سال‌های سال است این «ساندیس» و مفهوم جامعه‌شناسی و نیز جنایت‌کارانه‌ و دجالگرانه‌ی آن را شناخته و در سطح داخلی، منطقه‌یی و بین‌المللی افشا کرده و آگاهی بخشیده‌اند. این آگاهی‌ تاریخی در وجوه گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، اکنون دارد گل می‌دهد.
شَبَح و واقعیت در پرتو آگاهی
      ناگزیریِ دیگری که آگاهی تاریخی مردم ایران، بادامچیان را وادار به اعتراف می‌کند، اذعان به این است که: «مردم ما نسبت به سال 92 آگاه‌تر شده‌اند. سال ٩٢ هر لحظه منتظر یک اتفاق بودیم. اتفاقی که منجر به خسارت‌های زیادی می‌شد که مهم‌ترین این خسارات، فضای ناآرامی است که در همه‌جا حاکم می‌شود؛ از مراکز آموزشی و دانشگاهی تا ادارات و حتی جامعه. همین موضوع باعث شد که به سیاست بین‌المللی و اقتصاد ما ضررهای زیادی برسد». در ادامه، از آنجاکه از پشت پرده‌های سیاه‌چاله‌های 38سال جنایت، خوب با خبر است، درباره‌ی نظرکرده‌ی جانیِ ولایت‌فقیه می‌گوید: «اگر بخواهم شفاف صحبت کنم، به نظر من، (رئیسی) شانسی ندارد؛ با توجه به کارنامه‌ی این شخص، می‌توان تا حدودی حدس زد که جامعه گرایشش به کدام سمت است».
به نظر می‌رسد حیاتی «ساندیسی» و برق آگاهی تاریخی، کار دست ولی‌فقیه و حرم‌نشینان ولایت داده است. سیاست به‌ظاهر ساده‌ی جوفروشی و گندم‌نماییِ آخوندها، گریبانشان را سخت پیچیده است. به نظر می‌رسد دوران «مرخصی مردگانی» به‌ظاهر زنده‌زی، سر آمده است. اگر «هاملت را شبح پدرش به انتقام گرفتن برانگیخت» (اسماعیل کاداره، آوریل شکسته، ص 114)، اکنون تابلو برفی و واقعیِ یک عمر حیات ساندیسیِ آخوندها، دارد در مقابل خورشید آگاهیِ تاریخی و تجربه‌ی سیاسی و فرهنگی مردم ایران، آب می‌شود. با غیرت و همت مقاومت و مردمی ریشه کرده در اصالت تاریخی‌شان‌ در پیوند با آرمان آزادی، چه توان کرد؟ گذرِ آگاهی‌بخشِ زمانه، شمشیری‌ست هماره تیزشونده و فارق… !

14 اردیبهشت 96
پـانـوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* اسماعیل کاداره (متولد ۲۸ ژانویه ۱۹۳۶) یکی از نویسندگان مشهور آلبانی است. او شاعر و روزنامه‌نگار نیز هست. او در اوایل سال‌های ۱۹۹۰ در پی فشارهای رژیم کمونیستیِ انور خوجه، آلبانی را ترک و به فرانسه پناهنده شد. انتشار کتاب‌هایش برای مدتها در آلبانی ممنوع بود، ولی در فرانسه با استقبال روبه‌رو شد. کاداره در سال ۱۹۹۶ به عضویت فرهنگستان علوم اخلاقی و سیاسی فرانسه درآمد و پس از آن نیز به‌عنوان افسر «لژیون دونور» معرفی شد. نخستین رمان او «ژنرال ارتش مرده» در سال ۱۹۶۱ منتشر شد. پس از آن حدود ۲۰ رمان و چندین کتاب شعر به چاپ رسانده‌ است.
از نوشته‌های اسماعیل کاداره، می‌توان این آثار را برشمرد: مرثیه بر کوزوو، ژنرال ارتش مرده، آوریل شکسته، رویدادهای شهر سنگی، کنسرت در پایان زمستان و چه کسی دورونتین را بازآورد؟

Share