به همان میزان که حمایت های ناآگاهانه و نابخردانه و کور از فردی یا گروهی و یا طرز فکری ، می تواند نتایجی مخرب و معکوس به دنبال داشته باشد ، مخالفت هایی از این جنس نیز مسلماً به ضد خودش تبدیل خواهد شد. به همین دلیل توصیه می شود که :
یکم : اگر کسی می خواهد بدون مد نظر قرار دادن شرافت سیاسی و ادبیات انقلابی و بدون توجه به فاکت های تاریخی ، صرفاً از روی بغض و کین به نظام سلطنتی و یا جهت لطف و محبت به نگارنده ، سوژه های مورد بحث را با ادبیات ناشایست ( لمپنیسم ) به دشنام بکِشد ، محروم کردن نگارنده از این محبت ، بهترین لطف خواهد بود .
دوم : اگر کسی می خواهد در کوبیدن کور و مخالفت غیرمنطقی با نگارنده ، از همان ادبیات استفاده کند ، بهتر است که بدون خواندن مطلب ، ناسزاهایش را نثار کند و تشریف ببرد .
سوم : در این مطلب سعی برتوضیحی بسیار اندک در مورد پیوند ناگسستنی شاهان و فرمانروایان با روحانیون و آخوندهای ادیان متفاوت می باشد و این موضوع هیچ ارتباطی به ادیان و مذاهب و یا مسلک های گوناگون نخواهد داشت.
آیا رضا پهلوی آخرین برگ امید آخوندها …..
برای رسیدن به پاسخی مناسب بهتراست که موضوع را از زبان رژیم و بنیانگذارآن یعنی آخوند روح الله خمینی آغاز کنیم . خمینی در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ :
من گفتم ، این مصدق سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی هم خورد و اگر مانده بود به اسلام سیلی می زد
راستی مصدق از چه کسی سیلی خورد و اگر مانده بود به چه کسی سیلی می زد ؟
آیا شاه و نیروهای چماق به دست و سرکوبگرش و سازمان های جاسوسی آمریکا وانگلیس و ارتجاع هم پیمان با او ، همان اسلام مد نظر خمینی می باشند ؟
موضوع را باید درصحبت های رهبرمعنوی و ایدئولوژیک خمینی ، یعنی آخوند ابوالقاسم کاشانی پیگیری کرد.او سه هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به روزنامۀ مصری الاخبارالیوم می گوید :
خداوند عادل است و آن چه امروز بر مصدق گذشته است نتیجۀ عدل الهی است “
حال که ” کودتا ” توسط استعمار و ارتجاع و خیانت حزب توده بر علیه تنها دولت مردمی و ضد استعماری ” عدل الهی ” نامیده می شود ، باید دید که جرم و گناه کبیرۀ مصدق و یارانش چه بوده است که بایستی به چنین عذابی گرفتار می شدند :
” مصدق برای برقراری جمهوریت می کوشید . او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند . اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت . ملت شاه را دوست دارد “ . ( کاشانی درالاخبارالیوم در همان تاریخ ).
اصل داستان و راز جدایی ناپذیریی این پیوند نامبارک یعنی شاه و روحانیت در طول تاریخ نیز همین بوده است . >
اگر در پروسۀ تکامل اجتماعی در مسیر تاریخ ،صرفاً جهت تعمیق بیشتر تهدید اصلی بشریت ، به عقب برگردیم ، در تمام اعصار و قرون و دهه ها ، در عدم پیشرفت جامعۀ بشری و عقب افتادگی ها ، بوضوح نقش نابود کنندۀ این زوج ( روحانی و شاه ) را می بینیم .
در همین صد ساله اخیر نقش مخرب آخوندها در محکم کردن پایه های حکومت چکمه سالاری رضا شاه و پسرش و کمی قبل از آن فعالیت های ضد بشری آخوندهایی همچون شیخ فضل الله نوری که پدر ایدئولوژیکی و مرجع تقلید خمینی بود ، و آخوند بهبانی و طباطبایی در حمایت از سلطنت قاچار بر علیه نهضت بزرگ مشروطه که می رفت تا به سلطۀ بیش از یک قرن حکومت استبدادی قاجاری پایان داده و حاکمیت مردمی در سایۀ دموکراسی را ایجاد کند ،به روشنی می بینیم .
در زمان کودتای انگلیسی رضا میرپنج و بر تخت نشستن او بعنوان رضا شاه ، شاهد هستیم که چگونه تاج و تخت غصب شده محمد علی شاه قاجار توسط مهرۀ انگلیس ، با حضور آخوندهایی ( آیت الله ) مانند کاشانی ، کفایی ، آقازاده خراسانی و آقا نورالله اصفهانی در مجلس موسسان به رضا خان شرعاً ورسماً با مُهر” موهبت الهی “که از پدر به فرزند ارشد مذکر تا ابد منتقل می گردد،هدیه می شود.
در دوران قاجاریه آخوندها علاوه بر آزادی آموزش و تبلیغات مذهبی خود ، به بسیاری از منابع حقوقی و اقتصادی کشور از جمله تصاحب تولیت اوقاف خصوصی و آستان مقدس قبور امامان و تائید صحت اسناد مالکیت و گردآوری و توزیع انواع صدقه ها وپولهایی که در راه مقاصد دینی و خیریه داده می شد و همچنین امور قضایی و داوری و آموزش دست پیدا کردند .
فتحعلی شاه قاجار ، امتیاز دادن به آخوندها را به اوج خود نشاند و شاه عباس نیز در حق آنان از چیزی کوتاهی نکرد . با مرگ ناصرالدین شاه ، فرزند او مظفر الدین شاه حتی آخوندها را در امورات دولتی دخالت داد .
بزرگترین ضربه بر پیکر ساختار ترقی خواهانۀ ایران ، یعنی عزل و ترور امیرکبیر در زمان ناصر الدین شاه قاجار، با توطئۀ انگلیس و شاه و روحانیت ، فرود آمد :
” ﺳﻔﯿﺮ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﻗﺘﻞ میرزا تقی خان فراهانی (امیرکبیر) ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ “ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ” ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ
امیرکبیر ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﯾﻢ .
ﻫﺮ ﺭﺷﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩ .
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ… ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪ، ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻫم برای عواملش دادم و به او گفتم :
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺗﮑﻔﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ…
ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ: ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ، ﺍﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ… ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﺘﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺘﻞ ﺁﻥ ﺑﺰﺭگ ﻣﺮﺩ، ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺑﻠﻪ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﻪ ﺑﺴﺎﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻠﺤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ .
(ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ)
یک سلسله پادشاهی بزرگ و طولانی دیگر که به عقب برگردیم به دوران صفویه می رسیم . یعنی دوران شکل گیری روحانیت شیعه در پناه یکی از خونخوارترین سلسلۀ شاهان حاکم بر ایران زمین .
به جرأت می توان گفت که مقصود شاه اسماعیل صفوی پانزده ساله ، از برقراری شیعه ، جز جنگ و کشتار و خونخواری و انتقام و سنگدلی و همچنین دقیقا مانند خمینی ، جز بیرون آوردن برداشت های من درآوردی از قران و احادیث چیز دیگری نبود . آن چه که شاه اسماعیل و طوایف قزلباش حامی او را، برآن داشت تا ازگروه شافعی مذهب سنی اجداد خود چشم پوشی کرده و کشوری با حدود هشتاد درصد مسلمان سنی را ، با زور شمشیر و اعدام ، به شیعه تبدیل کند ، اعتقادات و احترامات ویژه اش به خاندان پیامبر و امامان آن خاندان نبود ، بلکه صرفا انتقام از قاتلان پدرش بود و نه بیشتر . اگر چه بنیان گذاران این سلسله برای مستحکم کردن پایه های حکومت ، خود را از نوادگان پیامبر اسلام می نامیدند ، اما تمام اسناد تاریخی حاکی بر دروغ بودن این ادعا و کُرد بودن ریشۀ آنها داشته و دارد .
به گواهی تاریخ نویسان ، آگاهی آنان از شیعه گری بیشتر از این نبود که : امامت حق علی ابن ابیطالب و خاندانش بوده ، که سه خلیفۀ اول آن را غصب کرده و به همین سبب این خلفا وعایشه که در جنگ جمل بر علیه حضرت علی شرکت کرد و باقی صحابه پیامبر که به آن خلافت ها راضی شدند ، باید مورد سب و لعن قرار گیرند .
عدم آگاهی شاه اسماعیل و فرزندش شاه طهماسب صفوی از تشیع و عدم وجود منابع و مراجع و کتب هایی در این زمینه آن چنان شدید بود که آنها مجبور به واردات آخوند شیعه از منطقۀ جبل عامل در جنوب لبنان که اکثراً شیعه بودند و نشاندن آنان بر مسند قدرت ، تا همردیفی پادشاه شدند . بنابراین امروز به خوبی می توان به علاقۀ شدید روحانیت حاکم در ایران به حزب الشیطان لبنان پی برد و فهمید که چرا آخوندها و ایادی شان حاضر به قربانی کردن مردم ایران در پیش پای تروریست های حزب الشیطان هستند.
همچنین وفاداری و دل بستگی آخوندها با دولت فخیمۀ انگلیس و همینطور عشق آن دولت به روحانیت شیعه در ایران نیز ، ریشۀ تاریخی و عمیق از تولد این عشق در دوران شاهان صفوی و به خصوص شاه عباس دارد که این دلباختگی استعماری و ایران سوز، تا به امروز به ارث رسیده است .
کمی که به عقب تر برگردیم ، می بینیم که ، مدت هشت صد سال تا قبل از تشکیل اولین حکومت پادشاهی صفویه در کنار آخوندهای شیعه ، ایران تحت سلطۀ دین خلافتی و یا دین پادشاهی بود که باز بهترین و دلیرترین و آزادیخواه ترین فرزندان این سرزمین ، اینبار توسط روحانیت در قدرت ، و با کمک فرمانروایان محلی و دست نشانده ، سرکوب و زندان و اعدام می شدند . در این دوران قیام های آزادیخواهانه ای مانند قیام سیاه جامگان ، قیام سِنباد ( یا سِندباد) ، قیام سپید جامگان ، قیام اِستاسیس ( استادسیس) ، قیام بابک خرمدین و قیام مازیار، سرکوب و قیام کنندگان به بدترین شکل کشته شدند .
قبل از حملۀ اعراب به ایران ، در زمان پادشاهی بزرگ ساسانیان نیز ، دین و دولت ، دو رکن برای نگه داشتن جامعه شناخته می شد و این دو آن چنان در هم ادغام شده بودند که بدون یکی ، ادامه حاکمیت برای دیگری مشکل بود .
در این دوران دست آخوندهای زرتشتی ( مؤبدان ) نه تنها برای جنایت و کشتار هواداران دیگر ادیان باز بود ، بلکه آنان در فجیع ترین جنایت تاریخی خود با کمک پادشاه ساسانی انوشیروان (عادل !؟) ، آزادیخواه و انقلابی بزرگ مزدک ، که سوسیالیست یا موحدی زرتشتی بود و برای برابری وعدالت و بر ضد طبقۀ اشراف و کمک به زحمتکشان و تهیدستان برخاسته بود ، همراه با ده هزار نفر از یارانش قتل عام کردند.
به دلیل جنگها و کشور گشائیهایی که بیشتر با کشتار مردم بی گناه وبه یغما بردن اموال و منابع مادی و سوزاندن اسناد و مدارک فرهنگی و علمی و مذهبی آنها ، دراولین سلسله های پادشاهی ایران توأم بوده است ، سند چندانی از نفوذ روحانیون و همکاری آنان با شاهان هخامنشی ، در دست نیست ، اما بر اساس نقل قولهایی از محققین و تاریخ نویسان نامی ، زرتشت که به عنوان معلم داریوش محسوب می شده است و نتوانسته بود در آن دوران موفقیتی برای ترویج دین خود پیدا کند ، با تأثیر گذاشتن بر روی داریوش پادشاه هخامنشی ، باعث شد که او هزاران نفر از افرادی که آنان را ” مُغ ” می نامیدند ، قتل عام کند . این که به روایاتی این مغ ها خوارج از دین زرتشت بوده و یا از پیروان مکتب ” میترا ” و ” آناهیتا ” می باشند که با زرتشت مخالف بوده اند ، نه موضوع بحث این مطلب است و نه قابل تائید ، اما آن چه که به این مطلب ارتباط دارد ، پیوند شاه و روحانیت در قتل عام مخالفان و عقب نگه داشتن جامعه از پیشرفت و تلاش برای ایجاد اجتماعی برابر و آزاد در تمام دورانهای پادشاهی و دین حاکمی می باشد .
آنچه که تا این نقطه بطورخیلی خلاصه وسریع ازنظر گذراندیم،اندکی ازنقش حاکمیت شاهی – آخوند فقط در مرزهای کشور خودمان بود ، وگرنه این موضوع ، داستانی به درازای تاریخ پیدایش اولین اجتماعات بشری بر روی این کره خاکی دارد .
قرنها قبل از پیدایش حکومت های پادشاهی و مرکزی در ایران ، آخوندها ( کاهن ها ) در مصر از فراعنه خدایان اعظمی ساخته بودند که در وجود هیچ بنی بشری یارای خُرده گیری و انتقادی به این خدایان نبود . مردم می توانستند انواع و اقسام حیوانات و سنگها و درختها و موجودات دیگر را بپرستند ، اما قدرت و شفاعت و عفو و برکت و …. ، فقط در دستان فرعون نهفته بود ، و تنها راه نزدیک شدن به این خدا ، روحانیت بود. در طول تاریخ چند صد سالۀ فراعنه ،حدود هزار سال قبل ازاین که ایران بتواند رنگ اولین حکومت پادشاهی را ببیند ، فرمانروایی از دودمان هجدهم مصر بنام” آمُن هوتپ” چهارم ، دست از فرعون بازی کشید و یکتا پرست شد .
او دستور به جمع آوری تمام بت ها و بستن بسیاری از عبادتگاههایی که مجسمه های فراعنۀ دیگر در آنها قرار داشتند را داد واز آن پس، خورشید را به خاطر نور و گرما وحیات بخشی اش به جهان، خدای یگانه خواند و نام خود را ” آخِناتون ” یعنی پرستندۀ خورشید نامید و دکان روحانیت را تخته کرد و نان آنها را قطع و مردم را نسبت به آنان بی ایمان نمود .
طبق بعضی از اسناد ،بعد از مدتی آخِناتون ، حتی به ناتوانی خورشید در جایگاه خالق بودن بی اعتقاد شد و آن را آفریدۀ خدای یگانه ای که تمام هستی ، یعنی زمین و آسمان و ستارگان به دست توانای او خلق شده اند ، دانست .
خوب به نظر شما چه اتفاقی افتاد ؟ اجازه دهید که پیگیری اصل داستان را بر عهده خودتان بگذارم ، ولی در یک جمله باید بگویم که روحانیون ( کاهن ها ) او را نابود کردند و جانشینش را دوباره خدا و خود را نماینده خدا و رابط بین او و مردم معرفی کرده ، و دوباره به فریب وشکنجه و خالی کردن جیب مردم پرداختند . آیا بنظر شما دفاع از توحید ، عدالت ، آزادی و اختیار ، نتیجه ای جز زندان و شکنجه و اعدام در مقابل شاه سابق و روحانیت حاکم در ایران کنونی دارد ؟
اگر چه تاریخ فراعنه به پایان رسید ، اما روحانیت و یا همان کاهن دستگاه فرعون ، به صدوقیان و فریسیان یهودی در دستگاه های امپراتوری و شاهان به اصطلاح یهودی تبدیل گردیدند ،و تا آنجا در فساد و جنایت پیش رفتند که حتی فتوای اعدام و به صلیب کشیدن پیام آور توحید و یگانگی ، عیسی مسیح را به ایادی امپراتوری روم تحمیل کردند .
بعد از جداسازی مسیحیت از یهودیت به دست ” پولس ” ، روحانیت این بار با لباس ونام دیگری پا به عرصۀ قدرت گذاشت . ” پولس ” که تا سی و چند سال بعد از میلاد مسیح ، به عنوان یکی از قاتلان نامدار یهودی ، که بیشترین مسیحیان را کشته بود ، شناخته می شد ، پرچم مسیحیت را برافراشت و به گسترش آن در سرزمین های گوناگون ، با کمک یاران و مریدانش همت گماشت ، که در نتیجۀ آن ، قشر روحانیت این بار به نام ” کشیش ” از پیلۀ تاریخی خود بیرون آمد وحدود هزار سال کلیسا در کنار شاهان و فرمانروایان ، جان و مال و خون و نَفَس مردم را درشیشه کرد و تا قرن پانزده میلادی و پایان قرون وسطا (وسطی)، شاهد جنایت ها و غارت ها و فریب و عقب افتادگی مردم توسط آنها بودیم .
با آغاز دوران نوزایی یا رُنساس در ایتالیا و بعد ادامۀ آن با محتوای عصر روشنگری در اروپا و جدایی دین از دولت ، مردم اروپا توانستند نفس راحتتری کشیده و عصر ترقی و پیشرفت و شکوفایی خود را آغاز کنند .>
>با این وجود ، اما باز شاهد بودیم که نه رنساس ونه دموکراسی های نوپا ، هیچ کدام نتوانستند به طور کلی ، از دخالت روحانیت در سیاست بکاهند ، و به مجرد این که در هر نقطه ای از این کره خاکی ، دیکتاتوری به جنایت و جنگ مشغول می گردید ، روحانیت مسیحی نه تنها به نام انسانیت و خدا ، او را محکوم نمی کرد ، بلکه بطور آشکار و پنهان دست آن دیکتاتور را می فشرد . در این میان ، مماشات و سازش با هیتلر و جنایتکاران حاکم بر ایران ، نمونه های بارز آن می باشد .
نیاز به شاهی بدور از اختیارات حکومتی به عنوان نماد ملی !
این هم یکی ازحرف های نابخردانه ای می باشد که فقط می تواند از افکاری مغرض و یا ضعیف ، در قرن بیست و یکم ، بیرون بیاید . پیشنهاد دهندگان این پروژه برای محکم کردن پایه های استدلال خود ،نمونه هایی از کشورهای پادشاهی انگلستان و یا سوئد به عنوان پیشرو در این خصوص می آورند ، که لازم است در این جا ،به اندکی از تشریفاتی و به دور از لکۀ ننگ روحانیت بودن(!؟) این دو پادشاه ، طبق قانون اساسی خودشان ، نظری بیاندازیم :
در انــــــگــــــلــــســـتــــــان :
که بر طبق قانون ، مقام سلطنت جنبه تشریفاتی و نمادین دارد ( ! ) ،
ملکه بالاترین عنصر قانون گذار شناخته می شود . ملکه در این کشور اختیارات بسیار زیادی داشته و عزل و نصب نخست وزیر و وزیران در صورت لزوم را بر عهده دارد. فرمانده ای نیروهای مسلح با مشورت وزیران ، واختیارات سیاست خارجی با مشورت وزیران بر عهده ملکۀ نمادین (!؟) می باشد. بودجۀ سنگینی ازمالیات مردم برای پرداخت هزینه های سنگین خانواده سلطنتی درنظرگرفته می شود و تقریباً تمام سرمایه داران بزرگ با ملکه و خانواده سلطنتی در ارتباط می باشند . از همه مهمتراین که ، ملکۀ رئیس عالی کلیسای انگلستان بوده و این کلیسا تمام کلیسهای کشورهای تحت الحمایه انگلیس ، از جمله استرالیا و کانادا و مستعمرات را رهبری می کند . ( یعنی نهایتاً همه چیز تحت کنترل شاه و روحانیت می باشد ).
در کشور ســــــوئــــــــد :
کشور سوئد در زمرۀ یکی از دموکراتیک ترین کشورهای جهان به حساب می آید و قانون اساسی آن بر اصل ” قوای حکومتی ناشی از مردم “است ، استوار می باشد . اما درماده چهار قانون جانشینی پادشاه آمده است :
>پادشاه همیشه باید مؤمن به مذهب ناب انجیلی باشد . شاهپوران و شاهدختان متعلق به خاندان سلطنتی سوئد نیز باید باورمند به این مذهب و در درون قلمرو سوئد پرورش یابند. هر عضوی از خانواده سلطنتی که معترف به مذهب یاد شده نباشد ، از تمام حقوق جانشینی محروم خواهد شد . (حتمآ به رابطۀ بین شاه و روحانیت توجه دارید ).
نیاز متقابل ولایت مطلقۀ فقیه وسلطنت مطلقۀ پادشاهی به یکدیگر
با توجه به نمونه هایی که به صورت بسیار خلاصه در مورد رابطۀ بین شاه و آخوند در طول تاریخ از نظر گذراندیم ، مشخص می شود که :
به جز استثناهایی درطول تاریخ ، در مجموع آخوندها بودن( با ) قدرت را بربودن ( در) قدرت ترجیح می دهند ، زیرا که با عوض شدن قدرت حاکمه ، آنها تا به حال توانسته اند به راحتی خود را به صورت بازوی باج گیر و سرکوبگر دینی آن قدرت جدید در آورند . جمهوری اسلامی با سلطنت ولایت فقیه اش ، یکی از همان استثناها و یا اشتباهاتی می باشد ، که روحانیت به آن مرتکب شده است . اشتباهاتی این چنینی که در هر برهه از تاریخ ، این قشر را تا سرحد نابودی ضعیف کرده است ، و اگر پای پناه و سایۀ شاه و سلطنتی دیگر در میان نبود ، برای همیشه ننگ این قشر مفت خور و منافق و حیله گر ، از تاریخ ایران زمین زدوده می شد .
آخوندها تنها زمانی حاضربه انتخابِ بودن ( بر) قدرت می شوند که منافع طبقه و یا فردی شان را در خطر ببینند .
لازم به ذکر این نکته نیز می باشد که اگر در مقاطعی از تاریخ ، روحانیونی پیدا شده اند که به طور جدی به خاطر منافع مردم ، از منافع قشر خود گذشته و به مبارزه با ظالم حاکم برخاسته اند، بیشتر به این دلیل بوده است که یا تحت تاثیر انقلابیون زمان خود قرار گرفته اند و یا به عمق فساد درون طبقۀ خویش پی برده اند . جدا از مورد فوق ، تنها زمانی آخوندها برای مبارزه با ظالم به مردم پیوسته اند ، که در اول قدم ، منافع طبقۀ خود را در خطر دیده اند .
قبول این واقعیت همیشه برای شاهان و فرمانروایان آشکار بوده است و به همین دلیل برای در قدرت ماندن علاوه بر زور و پول ، تائید و همراهی و همدستی نمایندگان خدا نیزجزء لاینفک حکومت و فرمانروایی شان بوده است .
آخوندهای حاکم بر ایران و در رآس آنها خامنه ای و دستگاه اطلاعاتی اش نیز به خوبی می دانند که وقتی لحظۀ مرگ ایدلوژیک شان فرا برسد ، بهتراست به جای چسبیدن به حکومت و دیدن نابودی خود به دست مردم و فرزندان آزادیخواه شان که هیچ سر سازگاری و سازش با آنها ندارند ، آوردن فردی فاقد شعور سیاسی و فهم انقلابی و آزادیخواهی و بدون هیچ گونه قدرت سازماندهی و تشکیلاتی ، آن هم با نام بی محتوای پادشاه نمادین ، نه تنها ضرری برای حاکمیتشان ندارد ، بلکه ممکن است که باعث پیداش فرجی برای چند صباحی بیشتر در بقائشان نیز باشد .
برای وزارت اطلاعات آخوندها که به دلیل وحشت از آنتی تز اسلامی خود ، سهم به سزایی در دین ستیزی دارد ، تنها بازماندۀ مذکر دیکتاتوری سلطنتی سرنگون شده ، بهترین گزینه ، برای انحراف مردم از خواسته های انقلابی و آزادیخواهانۀ آنها می باشد
تبلیغ کردن مستقیم و غیر مستقیم ازاسکلت رضا شاه (بعنوان فرعون مدرن ایران) ومردۀ فرزندش(بعنوان فرزند کوروش) وساختن فله ای شوراها و تشکلات بسیجی نشان ، به مرکزیت شاه زاده ، توأماً توسط وزارت اطلاعات وبلندگوهای استعماری و ایادی جیره خوار و سفسطه گر به اصطلاح روشنفکر و جدیداً هم ملغمه ای از بحرالعلوم هایی متناقضی (!؟) به نام نئوکرات ها ، در ضدیت با جمهوری اسلامی و در حمایت از نوۀ رضا شاه( به عنوان پشتوانۀ تاریخی) !!!!، تماماً در جهت کشاندن حاکمیت مردمی در ایران به سمت همان تسلسل دیکتاتوری شاه – آخوندی بوده و می باشد .
اگر آخوندهای حاکم نتوانند برای ایجاد مشکل و تأخیر در مبارزۀ مردم ایران برای رسیدن به آزادی ، با برپا کردن یک جنگ و یا وارد کردن پای نیروهای خارجی مانند روسیه و چین و یا حتی عراق و پاکستان و افغانستان به داخل ایران به بهانه های گوناگون ، خللی وارد سازند ، بدون کوچکترین تردید بر روی ارزان ترین و بی خطر ترین رفیق و شریک و همدست تاریخی خود ، یعنی سلطنت سرمایه گذاری خواهند کرد ، که از مدتها قبل این کار را شروع کرده اند .
آیا رضا پهلوی به دنبال تاج و تخت است ؟
بر خلاف نظر آن عده که فکر می کنند که رضا پهلوی ، عرضۀ رسیدن به تاج و تخت موروثی را در خود می بیند ، و برای رسیدن به آرزوهایش ، حاضربه پرداخت هزینه و بهایی در این راه خواهد بود ، نگارنده بر اساس واقعیتهای مستند ، نظردیگری دارد .
طبق گفتۀ بستگان فرح ، محمد رضا پهلوی در تبعید ، به درستی به این موضوع پی برده بود که فرزند مذکر بزرگش ، وارث لایقی برای تاج و تخت پادشاهی اش نمی باشد .
لطفا به صحبت های یکی از بستگان رضا پهلوی توجه فرمائید :
” محمدرضاشاه در آخرین مصاحبه خود با فریدون صاحب جم إظهار میدارد : این رضا که علاقهاى به سلطنت ندارد و امیدوارم که
اشتباه کرده باشم .
و یا پس از آغاز همکارى رضا با سازمان سیا آقاى کیس رئیس وقت این سازمان پس از چند هفته همکارى و بازخوانى بسیارى از افراد این سازمان که براى کمک به برگرداندن رضا به سلطنت ایران به نقاط مختلف فرستاده شده بودند اظهار کرد : این مرد جوان که علاقهاى ندارد .
خود رضا بعد از انجام نطقهاى تلوزیونى و حملات خود به جمهورى اسلامى در جمع خودمانى فریاد میزد : ولم کنید ولم کنید احمد بدادم برس .
اما وابستگان و نزدیکان رضا پهلوی، وى را تحت فشار گذاشته و میگفتند : به عنوان ولیعهد باید نقش تاریخی خود را انجام دهی .
پس از آنکه من در سال ١٩٨٥ به رضا اعلام کردم که دیگر سلطنت طلب نیستم و در نتیجه قصد جدایى از او را دارم، از من خواست تا به عنوان دوست و مشاور مالى او بدون دخالت در امور سیاسى، با وى همکارى داشته باشم که متاسفانه قبول کردم “. ( مصاحبۀ احمد علی مسعود انصاری پسر خاله فرح پهلوی )
اگر فشار و تحریک مستمر فرح پهلوی( و ساواکیهای دربار)، برای تحقق رؤیاهای طلاییِ ” ملکۀ مادام العمر” شدن (دقیقا مانند ملکه انگلیس ) ، نباشد ، رضا پهلوی خوش گذرانی در کنار سواحل امن و کازینوهای زیبای اروپا و آمریکا را به هر از گاهی گیج و حیران شدن در دنیای ناشناختۀ سیاست ترجیح می دهد ، اما متآسفانه ایشان ناگزیرند که به دلیل پرداخت هزینه های آن خوش گذارنی ها توسط مادرشان ، فرمانبردار اوامرملکه باشند.
واقعیات در این خصوص فقط به نقل قولهای نزدیکان خانواده پهلوی ختم نمی شود .
این که رضا پهلوی فاقد سواد و استعداد سیاسی بوده و بسیاری از نقش هایی را که بازی می کند کپی برداری از شخصیتهای بزرگ تاریخی مانند مارتین لوترکینگ و شخصیت های شناخته شده می باشد ، و همچنین صحبتها واصطلاحات دموکراتیک مأبانه ای را که بکار می گیرد ، تقلب وتصرف و دزدی آشکار از صحبت های دیگران و بخصوص انقلابیون و آزادیخواهان می باشد ، واقعیتی غیر قابل انکار است .
اما عملکرد چهل سالۀ رضا پهلوی گواه این حقیقت می باشد که این فرد ، جز به پول ، شهرت و خوش گذرانی به هیچ چیز دیگری نمی اندیشد ، و تمام کنش و واکنش او با رژیم نیز حول همین سه پارامتر می چرخد .
اعلام شرکت در جنگ ضد میهنی و خمینی پسند به عنوان سرباز خمینی ، ملاقات با نمایاندگان ولایت فقیه از نوۀ خمینی تا مأموران دون پایۀ وزارت اطلاعات ، پاک کردن آرم شاهنشاهی از سربرگ اعلامیه هایش به دستور رژیم ، دل بستن به جناح های مختلف دست ساز وزارت اطلاعات از جمله اصلاح طلبان ، دل خوش کردن و امید دادن به بازوهای سرکوبگر و اطلاعاتی سلطنت مطلقۀ ولایت فقیه مانند سپاه تروریستی و بسیج ضد مردمی ، بلندگوی رژیم شدن برای ناسزا گفتن به نیروهای انقلابی و آزادیخواه وو……..
اینها و بسیاری دیگر، تماماً برای خوش خدمتی به شریک تاریخی خود یعنی آخوندها بوده و می باشد.
بعد از چهل سال خوش گذرانی ،اینبار اما فعال شدن رضا پهلوی در صحنۀ سیاسی با ادعاهای رهبری وسازمانده ، نه به دلخواه خودش و نه دیگر به خاطر آرزوهای برباد رفتۀ مادرش ، بلکه دقیقاً به دلیل نیاز جمهوری اسلامی به یک شریک و یاور ، آن هم برای فرار از نابودی می باشد . علاوه بر این که برای اروپا و لابی ها و حزب الهی های اصلاح و به خارج فرستاده شدۀ جمهوری اسلامی ، رضا پهلوی قسمتی از سیاست حفظ نظام خواهد بود .
حتماً توجه کرده اید که رضا پهلوی در صحبتهایش به کرات ازاصطلاح باند طبهکار ” نام می برد . معانی مشخص و فارسی باند ،رشته ، نوار ، لفافه به هم پیوسته و همچنین دسته و گروه می باشد . رشته و نواری که تمام نخ ها و گره های در هم بافته و پیچیده و جدا ناپذیرش ، آن را باند کرده است . رشته ای متصل که بقول محمد جواد ظریف وزیر خارجۀ رژیم ، “هیجکدام سر خود عمل نمی کنند ” و همه دارای ویژگیهای مشترک هستند .
حال وقتی که رضا پهلوی به قسمتی از این باند یعنی ، اصلاح طلب و پاسدار و بسیج و نیروی انتظامی اش که همان سپاه ، در لباس دیگری می باشد ، چشمک و چراغ زده و ارتباط برقرار می کند ، از دو حال خارج نیست :
اول : به دلیل نداشتن نیروی متشکل و مبارز، او فکر می کند که می تواند آینده خودش را با همین باند گره بزند .
دوم : او می خواهد با بی شرافتی سیاسی و وعدۀ دروغ ، سر آن قسمت را شیره مالیده و آنها را خام کند . که البته با توجه به پیچیدگی وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و اصلاح طلبش ، تا به حال در برخورد با رضا پهلوی ، داستان برعکس رقم خورده است .
رضا پهلوی پشتوانه تاریخی و سرمایۀ ملی !
ریشۀ این ادعا که شاه و شاه زادۀ او ، پشتوانۀ تاریخی و سرمایۀ ملی می باشند که می توانند کلیۀ اقشار ملت و گروه ها را به هم پیوند داده و رهبری کنند ، در درون حوزۀ جهلیۀ آخوندها شکل گرفته است . در دوران مبارزه جنبش مشروطیت ، بارها این جمله ، از دهان آخوندها به دربارو مجلس و مردم دیکته شده بود ، و در زمان مصدق نیز ، این جمله علناً از دهان رهبر ایدئولوژیکی خمینی اعلام گردید:
” عقیدۀ من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه ، یک جهت جامعی برای جمع آوری کلیۀ طبقات مردم به دور این مرکزیت ثابت است .” ( آخوند کاشانی ، کیهان ۸ فروردین ۳۲ ) .
این که عده ای بر فرض دست نداشتن در سفره رژیم ، بخواهند با دیدن فیلمهای تاریخی و الگو برداری از قهرمانان این فیلم ها ، بدون جنگیدن و پیکار کردن و شکنجه شدن و خون دادن از همه چیز خود گذشتن ، فقط با بخشیدن سرنوشت تمام ملت به شاه زاده ( فرزند امپراتور اسپانیا) ، نقش ” اِل سید ” ( قهرمان تاریخی که اسپانیا را متحد کرد) را بازی کنند ، پیامی جز همراه بودن با بردگان و ابلهان متعلق به همان دوران از خود بروز نمی دهند .
نتیجه :
اکنون به وضوح می توان از تناقض گوئیهای رضا پهلوی و باند پیرامونش فهمید که داستان چیزی جز طرح رژیم برای آلترناتیو سازی بی خطر ، در مقابل طغیان خشم انقلابی و بر حق مردم ایران و مبارزۀ قهرآمیز آنان برای نابودی تاریخی دیکتاتوری و برقراری حاکمیت مردم سالاری در پناه جدایی دین از دولت در ایران نمی باشد .
رضا پهلوی در مصاحبه اش با یکی از کانالهای تلوزیونی گفت :” بارها رژیم او را به خاطر پولهای خارج شده از ایران توسط پدرش به دادگاه کشانده است” .(نقل به مضمون) .
اصل مشکل رضا پهلوی از روز اول همین بوده و می باشد . او می خواهد که آخوندها اجازه دهند که با خیال راحت به عیش و نوش و تفریح و سرمایه گذاری و تجارتش بپردازد .
رضا پهلوی نه اهل مبارزه جدی تمام وقت برای آزادی مردم ایران است و نه در این مسیر آماده پرداخت بهاء می باشد . نه حاضر است دلاری از میلیاردها پول دزدیده شده توسط پدرش را خرج آزادی و رهایی مردم ایران کند و یا به بیت المال آنها برگرداند و نه جواهرات ربوده شده از خزانۀ کشورتوسط فرح پهلوی را ، از دست مادر ، همسر و دخترانش بیرون آورده و به مردم ایران هدیه کند . تا همین لحظه او نه حاضر به محکوم کردن فساد و جنایتهای پدر و عمه و فامیلش شده است و نه سرکوب و کشتار ساواک و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی سلطنت پهلوی را زیر سئوال برده است . هر دو شاه سلسلۀ پهلوی با دخالت نظامی نیروهای اجنبی و بیگانه و استعماری به قدرت رسیده اند و رضا پهلوی نیز نشان داده است که از هر شکل دست نشاندگی و مُهره بودن و همکاری کردن با ارگان های اطلاعاتی کشورهای خارجی استقبال و از حملۀ نظامی نیروهای آنها به ایران در جهت منافعش ، حمایت می کند .
بنابر این به یمن مبارزات صد سالۀ اخیر در ایران و بخصوص چهل سال مقاومت و رنج و شکنج و خونهایی که بهای ایستادن در جلوی مهیب ترین حکومت دیکتاتوری مذهبی تاریخ پرداخت گردیده است ، بیداری و آگاهی فرزندان ایران زمین در مداری قرار دارد ، که نخواهند گذاشت که ایران آینده جایی برای یکه تازی سلطنت آخوندها و قلوهایشان باشد .
طنین فریاد اصلاح طلب ، اصول گرا ، دیگه تمامه ماجرا ، شامل آغاز پایان هر نوع سلطنت در ایران فردا می باشد . کانون های شورشی آن چنان رعشۀ مرگی بر تمامیت دیکتاتوری مذهبی انداخته اند که دیگر هیچ تشکل رژیم ساخته ای به مرکزیت دیکتاتور سلطنتی نمی تواند معجزه گر نجات رژیم باشد . فردا از آن مردم ایران خواهد بود وحاکمیتی جمهوری و مستقل و دموکراتیک به دور از دخالت دین در دولت با نمایندگان انتخابی مردم ، سیاست آن سرزمین را مشخص خواهند کرد .
خانواده پهلوی نیز می توانند ، در صورتی که به خاطرهمکاری با جنایت کاران و یا دزدی یا جاسوسی و یا لابی گری برای دو نظام دیکتاتوری ، به تشخیص قانون و دستگاههای ذیصلاح قضایی پروندۀ پاکی داشته باشند ، از زندگی کردن در میان مردم آزاد ایران بهرمند شوند .
امیر کارگر
۱۶ نوامبر ۲۰۱۸